رسیدگی به پرونده تنها خواست خانواده فلاح است
“جلیل فلاح” ۲۷ سال سن داشت که در خراداد سال ۱۳۹۷ در روستای مرزی شیخ صالح در غرب کرمانشاه، یک چاشنی مین را در نزدیکی خانهشان پیدا کرد. درحالی که خواهران وبرادرانش هم دوروبرش بودند، مین منفجر شد. جلیل براثر انفجار مین کشته شد، یکی از خواهرانش چشم راستش را از دست داد، وبرادرش هم زخمی شد.
خانواده پیروز، با انفجار مین از هم پاشید
روستای مرزی “شیخ صالح”در شهرستان ثلاث وباباجانی در غرب کرمانشاه یکی ازمناطق آلوده به مین است که چندین قربانی مین دارد، اما آنچه انفجار مین برسر خانواده پیروز آورد ،دهشتناک ترین داستان قربانیان مین در این منطقه به شمار می رود.
“پیروز یوسفی” بعد از اینکه همسرش فوت کرد سرپرستی شش بچه قد ونیم قدش رابرعهده می گیرد،اما یک دختر وپسرش در سن هفده سالگی براثر ابتلا به بیماری ام اس نوع شدید فلج می شوند. پسر معلولش در سال۹۵ باحلق آویز کردن به زندگی خود پایان می دهد. این پایان تراژدی خانواده پیروز نیست ودو سال بعد از خودکشی پسرش، انفجار یک مین در خرداد۹۷ رنج های این خانواده را به اوج می رساند.
پیروز که موهای سفید و صورت درهم شکستهاش از زندگی محنت بارش حکایت دارد می گوید: “همسرم ۱۲ سال پیش براثر بیماری فوت کرد وسرپرستی شش بچهام را خودم بر عهده گرفتم، یک دختر ویک پسرم درسن۱۷ سالگی فلج و زمین گیر شدند”. “۱۳سال از فلج شدن پسرم می گذشت، ۳۰ ساله شده بود، خودم تمامی کارهای او را انجام می دادم، بعضی اوقات با زحمت تا جلو در خودش رامی کشاند ومی نشست. یک روز دیدم دراتاقش نیست. فکر کردم جلو دراست، آنجا هم نبود، تمامی روستا را گشتیم پیدایش نکردیم تا اینکه، غروب جسدش در کنار روستا پیدا شد. او خودش را حلق آویز کرده بود”.
“بعد ازآن حادثه غم انگیز تنها امیدم جلیل بود. پسر کوچکم، که خیلی کاری بود. در مرز کار می کرد و به من وخواهر وبرادرانش کمک می کرد. داشتم کم کم غم های گذشته را فراموش می کردم”.
چشمهای فرو رفته پیروز پراز اشک می شود وادامه می دهد: “خرداد سال۹۷ بود، درنزدیکی همین خانه می خواستیم یک اتاق بسازیم. جلیل ازداخل خاک یک شی را پیدا کرد، نمی دانستیم چیست، گل ولای آن را پوشانده بود وجلیل آن را بهحیاط آورد و می خواست وگل ولایش راپاک کند، دخترم بهار وپسر دیگرم به اسم آزاد هم داشتند نگاهش می کردند”.
“من هم مقداری ازآنها دورتر بودم، به جلیل گفتم مواظب باشد نکند چیز خطرناکی باشد او هم گفت مادر جان نترس چیزی نیست.خواستم به داخل آشپزخانه بروم تا برایشان ناهار بیاورم، که صدای انفجاری مهیب بلند شد. برگشتم دیدم دختر وپسرانم روی زمین خون آلود افتادهاند. بی هوش شدم، جلیل جانش را از دست داده بود وبهار هم چشمش را، و آزاد پسر دیگرم هم زخمی شده بود”.
بعد ازانفجار جنازه ”جلیل فلاح” به خاک سپرده می شود وبهار وآزاد هم برای مداوا به بیمارستان جوانرود برده می شوند و از آنجا هم به بیمارستا ن طالقانی کرمانشاه منتقل می شوند.
پیروز دراین مدت نمی داند پسرش کشته شده است ومی گوید: “من نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است. اولش گفتند جلیل دربیمارستان است، اما وقتی مردم برای ختم آمدند فهمیدم، اما بازهم کسی از اقوام وآشنایان را نمی شناختم. مانند دیوانه ها شده بودم و احساس می کردم خواب می بینم”.
“ختم جلیل که تمام شد تازه فهمیدم بهار هم چشمش را از دست داده است.دوماه در بیمارستان کرمانشاه بستری بود چندین عمل جراحی شده بود، چندین بار هم به تهران سر زدیم اما سودی نداشت ودست آخر چشمش تخلیه شد”.
“بهار فلاح” که ۳۵ سال سن دارد در حیاط خانهشان نشسته است. علاوه براز دست دادن چشمش، مشکل دیسک کمر هم دارد ونمی تواند زیاد راه برود. نگون بختی ومظلومیت از سروصورتش می بارد، چیزی در مورد روزحادثه به یاد ندارد و با صدای نحیف می گوید: “مشکلات زیادی دارم، چشم سالمم هم همیشه با دستهایم وپوست سرم خارش دارند، پشتم درد می کند. نمیتوانم زیاد راه بروم، داروهای زیادی هم مصرف می کنم اما فایدهایی ندارد”.
پیروز باگوش دادن به حرف های بهار اشک هایش جاری می شود. با روسری سفیدش که همرنگ موهایش شده، اشک هایش را پاک می کند ومی گوید: “مشکل وبدبختی من یکی ودوتا نیست، پسر ودخترم که فلج شدند تا سن۱۷ سالگی مشکلی نداشتند اما ناگهان زمین گیر شدند. دکترهای زیادی رفتیم اما گفتند ام اس نوع شدید است ودرمانی ندارد”.
“انفجار مین مشکلاتم را به نهایت رساند. دخترانم باید همیشه دارو مصرف کنند که برای ما گران تمام می شود. تنها نان آور خانه هم پسرم آزاد است که کارگری می کند، پروندهمان هم هنوز به نتیجه نرسیده است”.
دختر زمین گیر این خانواده “زهره فلاحی” است که ۴۰ سال سن دارد۲۳ سال است که فلج شده است. مادرش می گوید: “تمامی کارهایم را خودم انجام میدهم. دخترم تا ۱۷ سالگی مشکلی نداشت، تا اینکه مانند برادرش زمین گیر شد ورفتن ما پیش پزشک در شهرهای مختلف هم هیچ فایدهایی نداشت”.
“آزاد فلاح” که ۳۰ سال سن دارد وتنها نان آور خانه است می گوید: وضعیت اسفناک خانواده مارا می بینید. دو برادرم از دست رفتند، مادرم مشکل قلب دارد وباید مرتب پیش دکتر برود، خواهرانم هم که وضعیتشان اسفناکتر از همه است، من هم کارگری می کنم آن هم به زور کار گیر می آید”.
آزاد تنها درخواستش این است که پروندهشان زود به سرانجام برسد ومی گوید: “زندگی خانواده من دیگر تمام شد وتنها چیزی که کمی از آلام ما کم می کند رسیدگی سریعتر به پرونده برای کم شدن فشار اقتصادی است”.