بعد از۳۱ سال هنوز پرونده رحیم به سرانجام نرسیده است
“رحیم محمد پور”۵۰ سال سن دارد. ساکن روستای”بیران” سردست است. وی درخرداد سال ۶۹ هنگام چوپانی در اطراف روستا براثر انفجار مین پای راستس را ازدست داد. همزمان یک چوپان دیگر به اسم”احمد محمد پور” که برای کمک به “رحیم” آمده بود بر اثر انفجار یک مین دیگر، پای چپش را از دست داد. “رحیم محمد پور” بعد از۳۱ سال هنوزپروندهاش به سرانجام نرسیدهاست وبا همسر وچهار فرزندش در فقر زندگی می کند.
نقص عضو همزمان دو چوپان بر اثر انفجار مین
شهر مرزی سردشت در جنوب استان آذربایجان غربی اسمی آشنا برای مردم کرستان وایران است. بمباران شیمایی این شهر در هفتم تیر ماه سال ۶۶ منجر به کشته شدن ۱۱۰ نفراز مردم غیر نظامی وزخمی شدن بیش از۸ هزار نفر شد.
اما مشکل سردشت تنها جانبازان شیمیایی نیست بلکه به دلیل آلوده بودن بیشتر مناطق آن به مین، شهروندان زیادی نقص عضو شدهاند.
یکی ازکسانی که ۳۱ سال پیش براثر انفجار مین پایش را ازدست داد، تاحالا هم پروندهاش به سرانجام نرسیده است در روستای بێوارن در۱۵ کیلومتری غرب سردشت زندگی می کند. برای رسیدن به روستا باید ۵ کیلومتر جاده خاکی و پر پیچ وخم را طی کرد.
“رحیم محمدپور”۳۱ سال پیش پای راستش را از دست داد وحالا به همراه همسر وچهار فرزندش در خانهای محقر در قسمت شرقی روستا زندگی می کند. رحیم داستان نقص عضو خود را اینگونه می کند: “روز دهم خرداد سال ۶۹ بود، ما هم دامداری داشتیم ومن چوپان بودم، با یک چوپان دیگر دامها را به کوهستانهای اطراف روستا بردیم. یک پایگاه نظامی هم در بالادست روستا قرار داشت اما ما با آن فاصله زیادی داشتیم”. “ساعت نزدیک ۹ صبح بود، چند گوسفندی از گله جدا شده بودند ومن هم خواستم آنها را برگردانم که ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد ومن پرت شدم. گرد وخاک زیادی بلند شده بود، چوپانهای دیگری هم در آن منطقه حضور داشتند خودشان را به من رساندند، نگاه کردم تازه متوجه شدم پای راستم قطع شده است”.
یکی ازچوپانان به اسم”احمد محمد پو”رکه ۲۵ سال سن داشته است،رحیم را کول می کند وبه سر جاده اصلی میرساند اما در هنگام برگشت به پیش گله خودش هم بر اثر انفجار مین پای چپش را از دست می دهد.
رحیم در این باره می گوید: “یکی از چوپانان به اسم احمد که ۲۵ سال داشت من را کول کرد وتا سر جاده آورد، اما در هنگام بازگشت به پیش گله،در حالی که هنوز چند متری از من دور نشده بود براثر انفجار مین دیگری پای چپش را ازدست داد واو را هم پیش من آوردند”.
“یکی ازسربازان پایگاه با تراکتوری مارا به روستای “باوی” رساند. پشت تراکتور خون آلود بود، خیلی تشنه بودم از پیرزنی که در روستا بود خواستم چند جرعهایی به من آب بدهد،از آنجا هم با یک تویتا دوکابین مارا به بیمارستان سردشت رساندند”.
“آن موقع هنوز درگیری میان نیروهای دولتی ونیروهای کرد ادامه داشت وبیمارستان سردشت پر ازکشته و زخمی های این درگیریها بود. اول احمد را به اتاق عمل بردند وپایش را قطع کردند، بعد ازاو من را بهاتاق عمل بردند وپای راستم را از زیر زانو قطع کردند. بیرون آمدم ساعت ۳ بعداز ظهر بود، خیلی ناراحت بودم که اوایل جوانی نقص عضو شده ام.
رحیم سیگاری را روشن می کند، به روبهروی روستا خیره می شود و ادامه می دهد:
“بعد از۱۱روز که دربیمارستان سردشت بستری بودم به خانه برگشتم، هرچند پدر ومادرم خیلی تلاش کردند وکمکم کردند اما افسردگی گرفته بودم، دو سال پس ازآن اتفاق ازدواج کردم و به زندگی پر از مشقتم ادامه دادم”.
بعد از۳۱ سال هنوز پرونده رحیم در فرمانداری سردشت است و به سرانجام نرسیده است. او می گوید: “خیلی دنبال پروندهام را گرفتم اما نتیجهایی نداشت. دوسال از بنیاد جانبازان ماهیانه ۱۵۰۰ تومان کمکم می کرد، که بعد ازدوسال هم آن را قطع کردند وگفتند باید دنبال پروندهات را بگیری”.
این در حالی بود که “احمد محمد پور” کسی که همزمان با رحیم نقص عضو شده بود به عنوان جانباز پروندهاش مختومه شده است واز دوسال بعد ازآن اتفاق حقوق ماهیانه دریافت میکند.
رحیم می گوید”احمد محمد پور که همراه من نقص عضو شد پروندهاش به سرانجام رسید وحالا جانبار به حساب می آید. اما من هنوز چشم به راه درست شدن پروندهام هستم، هی بهانه می آورند که شواهد کافی ندارم، در این چند سال با فقر زندگی کردهام مقداری گوسفند دارم که زن وبچههایم از آنها نگهداری می کنند”.
“در تبریز وارومیه دوبار پروتز پا انجام دادم که کیفیتشان خیلی بد بود تا اینکه آخرین بار در اردبیل پروتز رایگان برایم انجام دادند. از این پروتز راضی هستم،هرچند نمی توانم زیاد راه بروم، پایم لاغر شده است. ازسویی دیگر معیشت خانوادهام زیاد خوب نیست، وقتی می بینم همسرم کار می کند خیلی وجدانم ناراحت می شود”.
روستای۵۴ خانواری “بیران” دامداری وباغداری هم دارند اما درآمد بیشتر مردم این منطقه کولبری وکارهای مرزی است.
فاطمه حبیبی”همسر ۴۸ ساله رحیم که تازه کارهای دامهایش تمام شدهاست باعجله یک استکان چایی برای شوهرش می آورد و می گوید: “واقعیتش این است که بعد ازازدواج با رحیم اکثر کارها را خودم انجام دادهام، مقداری دام نگه داری میکنم وقتی بچهها کوچک بودند خودم آنها را به چرا میبردم اما الان پسرانم بزرگ شدهاند وکمکم می کنند”.
وی ادامه می دهد”تنها درخواستم این است مسئولان برای ما کاری بکنند. بعد از۳۱ سال که ازنقص عضو همسرم می گذرد هنوز پروندهاش به هیچ نتیجهایی نرسیده است، این درحالی بود که همسر من چوپان بود و هیچ گناهی نداشت، که این بلا سرش آمد. هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد، واقعا دیگر از انتظار خسته شدهایم”.