صالح پایش را روی مین جا گذاشت

صالح نظری۶۰ سال سن دارد. او ساکن روستای “شیخ صالح”در غرب کرمانشاه است. با شروع جنگ ایران وعراق همراه خانواده‌ آواره‌ شده وبه‌ اردوگاه رمادی در عراق می روند. پس ازپایان جنگ به‌ روستایش برمی گردد ومشغول دامداری وبازرگانی در مرز می شود. اما در پاییز سال۱۳۷۸ براثر انفجار یک مین پای راستش را ازدست می دهد وحالا با حقوق اندکش در وضعیت بد معیشتی قرار دارد.

مین‌ پای صالح راقطع کرد، پس اندازش راهم بیمارستان از او گرفت

صالح نظری بعد از بازگشت از آواره‌گی باخوشحالی دامداری وبازرگانی در مرز را شروع کرد. او می خواست با پس اندازش در شهر خانه‌ای بخرد اما، انفجار یک مین دریک صبح پاییزی علاوه‌ بر اینکه‌ پایش را از او گرفت تمامی پس اندازش را هم بر باد داد.

صالح که‌ با همسر وفرزندانش در خانه‌ای فقیرانه‌ زندگی می کنند چگونگی رویدادن حادثه‌ را اینگونه تعریف می کند: “من از بچگی در این روستا بودم، دامداری وبازرگانی درمرز می کردم وازاین طریق معیشت خانواده‌ را تامین می کردم،اما ناگهان جنگ شروع شد وما هم آواره‌ شدیم وبه‌ اردوگاه رمادی در عراق رفتیم”.

“بعد ازپایان جنگ ما برگشتیم. این منطقه‌ تماما مین گذاری شده‌ بود. دوباره‌ کار دامداری وبازرگانی مرزی را شروع کردم. با پس اندازی که‌ داشتم می خواستم یک خانه‌ در کرمانشاه بخرم برای اینکه‌ همسر وفرزندانم در آرامش باشند. البته‌ ما هنوز مانند بسیاری از مردم روستا شناسنامه‌ نداشتیم وبه‌ نوبت می خواستند به‌ ما شناسنامه‌ بدهند”.

“پاییز سال ۱۳۷۸ بود. مانند روزهای گذشته‌ گوسفندان را به‌ چراگاه بالادست روستا بردم، جایی که‌ همیشه‌ چراگاه دامها بود وهیچ تابلوی هشداری هم نداشت. باد خنکی می وزید وخواستم آتشی روشن کنم که‌ چایی درست کنم”. “خاک آن مسیر خیلی نرم بود،خواستم آتش روشن کنم که‌ صدای مهیبی آمد ومن هم چند متر پرت شدم. گوسفندان فرار کردند، نمی دانستم چه‌ اتفاقی افتاده‌ است. گرد وخاک زیادی بلند شده‌ بود، تا چند دقیقه‌ همینجوری گیج بودم. ناگهان خواستم بلند شوم، اما دوباره‌ افتادم،  تازه‌ متوجه‌ شدم پای راستم قطع شده‌ است، نمی دانستم چکار کنم”.

“پایم را با شال کمرم بستم وخواستم سوار الاغم شوم، ولی افتادم. دوباره‌ تلاش کردم سوار شدم و به‌ سوی روستا به‌ راه افتادم. خون زیادی از پایم می رفت وداشتم از حال می رفتم. اما به‌ همسر وفرزندانم فکر می کردم، امیدم بیشتر می شد، تا اینکه‌ خودم را به‌ روستا رساندم ومردم به‌ کمکم آمدند ومن را به‌ بیمارستان طالقانی کرمانشاه رساندند”.

“پای چپم هم زخمی شده‌ بود، در راه بیمارستان بیهوش شده‌ بودم. وقتی به‌ هوش آمدم پزشکان گفتند باید پایت را از زیر زانو قطع کنیم اما من تا ده‌ روز مقاومت کردم وراضی نمی شدم. تا اینکه‌ به‌ اصرار برادرم وپزشکان که‌ می گفتند اگر این کار را نکنی خطرناک است راضی شدم پای راستم را از زیر زانو قطع کنند”.

اما “صالح”مشکل دیگری هم داشت، آن هم نداشتن شناسنامه‌ بود که‌ باید تمامی هزینه‌های بیمارستان را آزاد پرداخت می کرد که‌ این هم به‌ قیمت پس اندازهایش تمام می شود.

“بعدا پزشکی به‌ اسم مردانپور پایم را عمل کرد، بعد ازیک ماه ازبیمارستان مرخص شدم با اندوهی فراوان به‌ خانه‌ برگشتم در حالیکه دیگر پولی برایم باقی نمانده‌ بود”.

“صالح نظری” بعد از این حادثه‌ نمی تواند کار کند وبرای گذران زندگی گوسفندانش را می فروشد، وبعد ازچهار سال پرونده‌اش با کمترین حقوق به‌ نتیجه‌ می رسد.

وی در این مورد می گوید: “دیگر ازکار افتاده‌ بودم برای همین تنها پس اندازم که‌ گوسفندانم بود برای خرج خانواده‌ فروختم وپسرم که‌ تنها ده‌ سال سن داشت شروع به‌ کولبری کرد”.

صالح در مورد مشکلاتش می گوید: “پای چپم هم خیلی درد می کند. نمی توانم زیاد با آن راه بروم. بیماری قند هم دارم، بعضی اوقات ناچارم در مرز بار کامیونها را خالی کنم که‌ خیلی برایم سخت است وپای راستم زخمی می شود. حقوقم هم خیلی ناچیز است، ماهیانه‌ یک میلیون وپانصد هزار تومان می گیرم که‌ نمی توانم با آن خرج زن وبچه‌ام را بدهم”.

سامان در ده‌ سالگی مجبور به‌ کولبری می شود

سامان نظری۳۱ سال دارد و بعد ازاینکه‌ پدرش پای راستش را ازدست می دهد، مجبور به‌ کار کردن برای معیشت خانواده‌ می شود او می گوید: “قبل ازاینکه‌ پدرم پایش را ازدست بدهد وضعیت معیشتی ما خیلی خود بود، کار می کرد ومشکل اقتصادی نداشتیم. اما با ازدست دادن پای پدرم که‌ من درآن موقع کلاس سوم ابتدایی بودم ناچار شدم کار کولبری را شروع کنم. ابتدا خیلی سخت بود، نمی توانستم کولها را جابه‌جا کنم”.

“کار ما در مرز کولبری وکارگری بود. من از بچگی لذت نبرم وتا چشمم را باز کردم نان آور خانواده‌ شدم”.

خانواده‌ صالح نظری به‌ دلیل نداشتن شناسنامه‌ و بیمه‌ مجبور به‌ پرداخت آزاد تمامی هزینه‌های بیمارستان شدند. سامان می گوید: “در آن موقع۳۷۰ هزار تومان خرج پروتز وعمل پدرم شد وحالا هم حقوقش خیلی ناچیز است. بعضی مواقع ناچار می شود کارگری کند که‌ خیلی برایش سخت است. از مسئولان درخواست دارم مین های باقیمانده‌ را جمع آوری کنند تا دیگر هیچ خانواده‌ایی مانند خانواده‌ ما قربانی مین نشود”.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *