پدرم برای همیشه ما را تنها گذاشت
“مرتضی نادی” ۵۲ سال داشت. او معلم ابتدایی مدارس ایلام بود، اما برای کمک به معیشت خانوادهاش دامداری هم می کرد. در اسفندماه سال ۹۵ براثر انفجار یک مین به جای مانده از جنگ، در بیست کیلومتری شهر مهران، هردو پایش قطع شد وقبل از رسیدن به بیمارستان بر اثر شدت جراحات جانش را از دست داد.
مرتضی بعد از۲۷ سال تجربه معلمی براثر انفجار مین جانش را از دست داد
“میثم نادی” آن روز در خواب بود که پدرش برای سرکشی به دامهایش از خانه خارج شده بود، میثم فرزند بزرگ خانواده بود وپدرش را خیلی دوست داشت. او به یاد ندارد که از پدرش چیزی خواسته باشد وبرایش فراهم نکرده باشد. میثم آن روز با دوستانش برای تفریح به خارج از شهر رفته بود که ناگهان گوشیش زنگ خورد وبه او گفتند، پدرش زخمی شده است. او هم با عجله خودش را محل رساند، اما قبل از رسیدن او، پدرش برای همیشه چشمش را از جهان فرو بسته بود.
استان ایلام یکی ازمناطق اصلی جنگ ایران و عراق بود که خسارات های فراوانی را متحمل شده است. بعد از جنگ هم مردم این مناطق از دست مین های به جای مانده از جنگ، زندگی راحتی نداشتند.
معیشت بخشی ازمردم ایلام دامداری است ودر طول راه سیاه چادرهای دامداران زیادی به چشم می خورد. مردم ایلام به شیوهایی عجیب گوشت قرمز مصرف می کنند واین را می شود از گوشت فروشی های فراوان در طول راههای ایلام دید.
“میثم نادی” ۳۸ سال سن دارد وبا حسرت ازآن روز تلخ می گوید که پدرش برای همیشه او و دیگر برادر وخواهرانش را تنها گذاشت.
“پدرم معلم مدارس ابتدایی بود که بیست وهفت سال سابقه کار داشت، ما دو تا برادر و یک خواهر هستیم. پدرم می خواست ما زندگی بدون مشکلی داشته باشیم برای همین حقوق معلمی کفاف زندگی را نمی داد”.
“به همین خاطر چهار سال قبل ازحادثه، پدرم با یک وام بانکی مقداری دام خرید وچوپانی استخدام کرد، اما خودش هم به آنها سر می زد. دامها بسیاری از مشکلات ما را حل کرده بودند. هر موقع نیاز داشتیم پدرم یک دام را ، برای خرید لوازم خانه یا کارهای دیگر می فروخت. پدرم من را خیلی دوست داشت وبه یاد ندارم که چیزی از او خواسته باشم وبرایم فراهم نکرده باشد”.
“میثم” که با پیراهن وشلوار مشکی نشسته است وماسکی بر صورت دارد وقتی از روز جانباختن پدرش حرف می زند چشم های خرماییش پراز اشک می شوند.
“اسفند ماه سال۱۳۹۵ شب پدرم گفت می خواهم به دامها سر بزنم، من هم گفتم باهات می آیم. با خنده گفت من ساعت پنج می روم و آن موقع شما در اوج خواب هستی، صبح که بیدار شدم پدرم رفته بود. من هم با دوستانم برای تفریح به بیرون از شهر رفتیم”.
“همه جا پر ازگل وگیاه بود، وبا دوستانم مشغول عکس گرفتن بودیم. ناگهان چوپانمان به من زنگ زد، خیال کردم چیزی لازم دارند که برایشان ببرم. اما با صدایی لرزان گفت: “پدرت زخمی شده است، زود خودت را به اینجا برسان”.
“قلبم شروع به تپیدن کرد، چشمانم خوب نمی دید. می دانستم حادثه ناگواری روی داده است، هرچه به پدرم زنگ میزدم جواب نمی داد. یکی از دوستانم من را به ۲۰ کیلومتری شهر ایلام که دامهایمان در آنجا بود رساند، پدرم خون آلود داخل یک ماشین بود، بغض گلویم را گرفته بود وتمام دنیا جلو چشمهایم تاریک شده بود”.
” چوپانمان گریه می کرد، هرچه فریاد زدم پدر جان چی شده جوابی نشنیدم، هر دوپایش براثر انفجار مین قطع شده بود، ماشین پر از خون بود، زود پدرم را به بیمارستان ایلام رساندیم اما هیج فایدهایی نداشت و برای همیشه پدرم ما را تنها گذاشت”.
بعد از مرگ دهشتناک “مرتضی نادی” براثر انفجار مین خانواده او باغمی سنگین دست وپنجه نرم می کنند . ازسویی دیگر به عقب افتادن پرونده ایشان، رنج های این خانواده را دوچندان کرده است.
“میثم نادی” در این باره می گوید: “بعد از فوت پدرم خانواده ما که هرگز انتظار چنین روزهای پر از دری را نداشت، به شدت آسیب دید، تمامی ما افسردگی گرفته بودیم تنها کارمان گریه و زاری بود، از دست دادن پدری دلسوز آنهم به شیوه انفجار مین خیلی سنگین بود”.
“بعد ازپنج سال ازآن حادثه هنوز پرونده پدرم به هیچ نتیجهایی نرسیده است، همراه مادرم به جاهای مختلفی سرزدهایم. اما هیچ نتیجهایی حاصل نشده است، هر بار به بهانهایی پرونده پدرم، به تاخیر می افتد وقول می دهند که به سرانجام برسد اما متاسفانه تنها وعده و وعید است”.
“پدرم بی گناه بود. او تنها برای کمک به معیشت خانوادهاش به آن منطقه رفته بود، هیچ علائم هشداری هم در آنجا وجود نداشت ومکانی کاملا غیر نظامی بود”.
میثم می گوید: “رنج خانوادههایی که یکی از اعضایشان با مین جان باختهاند آن قدر زیاد است، که با پول جبران نخواهد شد. مادرم مریض است وچند بیماری ازجمله بیماری قلبی و دیابت دارد. هزینه پزشکی هم سرسام آور است، شاید با به نتیجه رسیدن پرونده پدرم کمی از فشار اقتصادی خانواده من کم شود، اما بدون شک رنج های روحی وروانی هنوز پابرجا خواهد ماند”.