دوست ندارم هیچکس مثل مادر من قربانی مین شود
سعدیه نظری پنجاه و دو سال سن دارد و ساکن روستای مرزی”شیخ صالح” در غرب استان کرمانشاه است. سعدیه در شانزدهم شهریور سال ۱۳۸۶ هنگامی که مشغول چرای دامهایش بود، براثر انفجار مین دست چپش قطع شد وچشمهایش هم آسیب دید.
سعدیه به دلیل قطع عضو خانهنشین شده است
شهرستان ثلاث وباباجانی در۱۴۵ کیلومتری غرب کرمانشاه واقع شده است که ۳۵ هزار نفر جمعیت دارد ویکی از شهرهایی است که در زلزله پاییز۱۳۹۶ آسیب زیادی دید.
برای رسیدن به روستای ۵۰۰ خانواری “شیخ صالح” که یک مرز رسمی بازرگانی هم با اقلیم کردستان دارد، باید ۴۵ کیلومتر از شهرثلاث با جادهایی پر پیج وخم را طی کرد. روستاهای این منطقه با شروع جنگ ایران وعراق خالی از سکنه شدند، اما بعد ازپایان جنگ مردم به خانههایشان برگشتند، این روستاها یکی از مناطق اصلی آلوده به مین در استان کرمانشاه به حساب می آیند.
استن کرمانشاه یکی از پنج استان آلوده به مین غرب کشور است که به مساحت۶۹۱ هزار هکتار اززمین هایش آلوده به مین است. علیرغم پاکسازی بسیاری ازمناطق هنوز مردم این منطقه با خطرات مین روبرو هستند.
“سعدیه نظری” درآن روز که روزهای پایانی تابستان بود، گاوهایش را به چراگاه پایین روستا برده بود. نزدیک ظهر که کمی خسته شده بود خواست در سایه یک درخت بنشیند، اما انفجار یک مین زندگی خود وخانوادهاش تا تغییر داد.
سعدیه حالا در خانهاش داستان از دست دادن دستش را تعریف می کند “ما هم مانند بیشتر مردم اینجا مشغول دامداری بودیم وهمسرم هم در مرز کارگری می کرد”.
“روز شانزدهم شهریور سال ۱۳۸۶ بود. دوتا گاو داشتیم که بعضی مواقع آنها را به چرا می بردم، آن روز هم گاوها را به چراگاه پایین روستا بردم، جایی که همیشه به آنجا می رفتیم واحساس نمی کردم خطری داشته باشد. نزدیک ظهر بود که کمی خسته بودم خواستم در سایه درختی که آنجا بود استراحت کوتاهی داشته باشم”. “وقتی خواستم بنشینم دست چپم را برروی زمین گذاشتم که ناگهان صدای انفجاری آمد ومن پرت شدم، گرد وخاک زیادی بلند شده بود وگاوها فرار کردند، نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است”.
“بعد از چند دقیقه مردم روستا رسیده بودند وهمسر وپسرم من را به بیمارستان امام خمینی کرمانشاه بردند، من بیهوش بودم، وقتی چشمهایم را باز کردم خوب نمی دیدم، پسر بزرگم را دیدم که گریه می کند، گفتم اینجا کجاست چه اتفاقی افتاده است؟ گفت بیمارستان طالقانی کرمانشاه است، چیزی نیست الان میبرنت اتاق عمل وبه زودی خوب میشوی”.
“به خاطر اینکه تمامی بدنم را ترکش گرفته بود عمل های جراحی زیادی برایم انجام دادند وبیشتر اوقات بی هوش بودم. تا دوهفته بعد از انفجار نمی دانستم دستم قطع شده است، تا اینکه یکی از اقوام برای دیدارمن به بیمارستان آمد، از پسرم پرسید کدام دست مادرت قطع شده است که با شنیدن این حرف بیهوش شدم”.
“یک ماه در بیمارستان کرمانشاه بستری بودم، ده عمل جراحی شدم، دستم، چشمهایم وسینهام آسیب دیده بودند به دلیل داروهای زیادی که به من می دادند بیشتر اوقات بیهوش بودم”.
سعدیه می گوید “بعد ازاینکه به خانه برگشتم برایم سخت بود. من چهار تا بچه داشتم، کسی هم نبود کارهای خانه را انجام دهد تنها دخترم هم ۱۲ سال داشت، همسرم هم بیشتر اوقات در مرز کار می کرد وکم به خانه می آمد”.
“سعدیه نظری” در مورد رسیدگی به پروندهاش می گوید :”همسر وپسرم دنبال پروندهام را گرفتند وبعد از جلسات زیاد ورفت وآمدهای همسرم بعد ازچهار سال ونیم با جانبازی ۷۵درصد حقوقی به من می دادند”.
” درد زیاد دارم اما به خاطر اینکه فرزندانم ناراحت نشوند چیزی نمی گویم، شبها خواب ندارم، چشمهایم خیلی اذیتم می کند. از سویی دیگر زیاد به جاهای شلوغ نمی روم، وقتی مردم به دستم نگاه می کنند احسان ناخوشایندی دارم”.
“شاید از دست دادن عضوی از بدن برای مرد آسانتر باشد،اما زن خانهدار که کارهای خانه را باید انجام دهد، نقص عضو خیلی سخت است من قبلا تمامی کارهای خانه وبیرون را انجام می دادم اما الان بعضی وقت ها برای حمام کردن هم دخترم کمکم می کند”.
سعدیه بعد ازآن که دستش را از دست داد تغییرات بزرگی در زندگی خود وخانوادهاش ایجاد شد. تنها دخترش که ۱۲ سال داشت ناچار شد کارهای خانه را انجام دهد. “نسرین یوسفی” در این باره می گوید: “جدا از ضربه روحی که بعد از نقص عضو مادرم تمامی خانواده متحمل شدیم، من مجبور شدم کارهای مادر را انجام دهم ودر آن سن خانهدار شوم،ابتدا خیلی سخت بود، اما کم کم به آن عادت کردم والان بعضی از کارهای شخصیش را انجام می دهم”.
“احسن یوسفی” ۲۴ سال دارد و پسر کوچک سعدیه می گوید: “آن موقع من ده سال سن داشتم با برادران وخواهرم درخانه بودیم، صدای انفجاری آمد وماهم بیرون رفتیم. مردم روستا به سمت پایین می رفتند و وقتی به انجا رسیدم، زنی را دیدم که خون آلود بر زمین افتاده وزنان دیگر دارن بهش آب میدن”.
“اما یک لحظه ازرنگ پیراهنش، مادرم را شناختم، نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است وتنها گریه می کردم، پدرم با برادر بزرگم مادرم را به کرمانشاه بردند”.
احسن می گوید “درخواست ما که یک خانواده قربانی مین هستیم این است که مسئولان برای پاکسازی باقیمانده مین ها تلاش کنند، زیرا هنوز در این منطقه مین وجود دارد، دوست نداریم هیچ کسی مانند مادر من قربانی مین شود”.