دیگر کوهستان ها را دوست ندارم
“زانا شێخهپور” دانش آموز پانزده سالهایی بود که در کوهستانهای اطراف روستای بیوران سردشت، هنگام شبانی بر اثر انفجار یک مین جانش را ازدست داد. این پایان رنج خانواده “شیخه پور” نیست وده ماه بعد، “اسماعیل شیخه پور” پدر زانا در همان کوهستان براثر انفجار یک مین دیگر جانش را از دست داد. حالا بعد از شانزده سال از آن حادثه، هنوز این خانواده از شوک آن حادثه غم انگیز درنیامدهاند.
زانا وپدرش در کمتر از یک سال براثر انفجار مین جانشان را ازدست دادند
خانواده “شیخهپور” هنوز در شوک از دست دادن فرزند نوجوانشان بودند، که در یک غروب غم انگیز تابستانی خبر غم انگیز دیگری دریافت کردند، آن هم فوت پدر خانواده براثر انفجار مین در همان کوهستانی بود که زانا جانش را از دست داده بود.
“زانیار شیخه پور” ۳۵ سال سن دارد. او دکترای مدیریت دارد و در تهران کارمند است. او که برای سرزدن به خانوادهاش به روستای بیوران سردشت برگشته است اینگونه داستان جانباختن برادر وپدرش را تعریف می کند:
” خانواده ۹ نفره ما در روستای بیوران مشغول دامداری بودند، وضعیت مالی خوبی داشتیم برای رمهمان، چوپان گرفته بودیم وبعضی اوقات هم خودمان به آنها سر می زدیم”
” بیست وپنجم شهریور سال ۱۳۸۶ بود، زانا برادر کوچکم همراه پدرم به پیش گله در کوهستانهای “دووپزه” می روند، زانا می خواست چوپانان استراحت کوتاهی داشته باشند و او گوسفندان را بچراند، انفجار یک مین زانا را از ناحیه شکم مجروح می کند، ونیم ساعت بعد وقتی پدرم او را برای مداوا به سر جاده اصلی می رساند فوت می کند”.
” سوم دبیرستان بودم در سالن فوتسال با دوستانم بازی می کردم، ناگهان یکی از دوستانم گفت تعطیلش کنید برمی گردیم ، جلو مسجد روستا رسیدیم خیلی شلوغ بود وتمامی اقوام وخانواده من گریه می کردند، فهمیدم کسی فوت شده یک به یک خانواده را سرزدم ببینم کدامشان نیستند، درنهایت چیزی که از آن می ترسیدم رخ داده بود، “زانا” برادر کوچکم که خیلی دوستش داشتیم برا اثر انفجار مین جانش را از دست داده بود”.
” مرگ برادرم ما را درغم سنگینی فرو برده بود، مخصوصا پدرم که پیش چشم خودش جان داده بود، از بابت این موضوع خیلی ناراحت بود، جلو ما گریه نمی کرد اما همیشه درخلوت خودش گریه می کرد”.
“مادرم توانش را از دست داده بود، آن قدر گریه کرده بود شبها چشمهایش قرمز می شد، خانوادهمان خیلی ناراحت بودند اما نمیدانستیم این ابتدای بدبیاری خانواده ماست”.
“اسماعیل شیخه پور” پدر زانا ده ماه بعد برای سرکشی به گوسفندانش، بههمان کوهستانی می رود که پسرش در آنجا جانش را از دست داده بود، اما برا اثر انفجار یک مین همراه یکی از چوپانان به اسم رحمان چکویی ۵۵ سال جانشان را از دست می دهند”.
زانیار می گوید”درآن روز من سر مزرعه بودم، بهم زنگ زدند وگفتند چوپانتان زخمی شده است، اما وقتی که به بیمارستان سردشت رسیدم همان لحظه مرگ زانا برایم تداعی شد، این بار پدر وبزرگ خانوادهمان بر اثر انفجار مین جانش را از دست داده بود”.
“خانواده ما احساس نمی کردند هرگز چنین حادثه دهشتناکی بر سرمان بیاید، غم بزرگی خانواده ما را فرا گرفته بود، مادرم ما را دلداری می داد. بعضی اوقات ساعتها بدون یک کلمه حرف زدن کنار هم می نشستیم”
“حالا که آن روزهای غم انگیز را مرور می کنم، بدنم مورمور می شود، ما خانواده ثروتمندی بودیم، ما علاوه برا اینکه برادر وپدرم را از دست دادیم از نظر معیشتی هم در وضعیت نامناسبی قرارگرفتیم”.
“یک سال بعد ازفوت پدرم، من ویکی از برادرانم در دانشگاه قبول شدیم، سرپرستی خانواده برعهده مادر و برادر بزرگم بود، این در حالی بود که وضعیت معیشتیمان روز به روز بدتر می شد”.
“مادرم گوسفندان را فروخته بود برای خرج خانواده، اما بعد ازچند سال پول آنها هم تمام شد دیگر ناچار شدیم خودمان کار کنیم، در مزرعه کار می کردیم وبعضی وقتها هم بعد از کلاسهای دانشگاه به صورت پاره وقت کار می کردیم”.
خانواده زانیار بعد ازچهار سال موفق می شوند پرونده زانا را به سرانجام برسانند وحقوق ماهیانهایی به مادرش داده می شود اما بعد از شانزده سال هنوز پرونده پدرش به نتیجه نرسیده است”.
“زانیارشێخهپور” با گلایه می گوید: “متاسفانه مین خانواده ما را از هم پاشید ودر این مناطق مرزی دهها خانواده مانند خانواده من بر اثر انفجار مین از هم پاشیده شدهاند، اما مسئاله بزرگتر انتظاراتی است که بعضی از قربانیان مین برای به نتیجه رسیدن پروندهشان، دست به گریبان هستند که رنج آنان را دوچندان کرده است”.
“من سرزمین خودم را دوست دارم وخیلی دلم برایش تنگ می شود، اما دیگر کوهستانها را دوست ندارم، نمیتوانم جایی بروم که برادر وپدرم را ازمن گرفت، این بخش کوچکی از میراث شوم جنگ است”.
“مادر زانیار” حالا دو سال است که به بیماری سرطان مبتلا است وزانیار تنها دلیل آن را نگون بختیهایی می داند که مین بر سر خانوادهاش آورده است.