وضعیت بد معیشتی از دست دادن یک عضو بدن را از یادم برده‌ است

امید حیرانی ۳۹ سال سن دارد. او ساکن محله‌ ترخان آباد شهر بانه‌ در غرب استان کردستان است. درزمستان سال ۱۳۶۷ هنگامی که‌ کلاس اول ابتدایی بود، در روستای”دوسینه‌” در بخش “ننور” واقع در۲۰ کیلومتری شهر بانه‌ به‌ همراه دوستانش یک چاشنی مین را پیدا کرده وآن را همراه خود حمل می کند که ناگهان مین منفجر می شود. امید چشم راستش را از دست می دهد، یکی از دوستانش هم دو دستش قطع می شود. حالا امید بعد از۳۲ سال هنوز چشم به‌ راه پیگیری پرونده‌اش است.

پدر امید ازترس انفجار مین را از مقامات بیمارستان پنهان می کند

امید دو ماه بعد ازاینکه‌ چشم راستش را از دست داده‌ بود، منتظر بود تا همانگونه‌ که پدر ومادرش به‌ او گفته‌ بودند روزی چشمش خوب شود. اما روزی یکی از دوستانش در مدرسه‌ به‌ امید گفت؛ به‌ تو دروغ می گویند تو یک چشمت را از دست داده‌ای ودیگر هم خوب نمی شود. امید هم عصبانی از دروغی که‌ به‌ او گفته‌ بودند پنجره‌های خانه‌شان را با سنگ می زند وپدر ومادرش هم با گریه‌ تلاش میکنند او را آرام کنند.

امید هم مانند دهها قربانی انفجار مین در شهر بانه‌ استان کردستان در وضعیت بد معیشتی در انتظار به‌ سرانجام رسیدن پروه‌نده‌اش است.

شهرستان بانه‌ باجمعیت ۱۶۰هزار نفری به‌ عنوان شهری تجاری در کرستان شناخته‌ می شود که‌ توریست های زیادی در سراسر ایران برای خرید به‌ این شهر سرازیر می شوند. در کردستان به‌ اسم شهری ثروتمند نشین معروف است، اما دهها خانواده‌ درآن مانند امید در وضعیت بد معیشتی هستند.

امید حیرانی دریک روز برفی زمستانی در یکی ازغذا خوریهای محلی بانه‌ داستان از دست دادن چشمش، را اینگونه‌ تعریف می کند.

روز دوم اسفند سال ۱۳۶۷ بود که از مدرسه‌ برمی گشتیم که ناگهان چیزی که‌ شبیه‌ اسباب بازی بود توجه‌مان را جلب کرد. یکی ازدوستانم آن را برداشت،هوا سرد بود. آتش روشن کردیم، نمی دانستیم آن جسم چیست ودوستم در کنار خودش که‌ می خواست گرم شود چاشنی را گذاشت”.

“امید” با قد بلندش که‌ مقداری هم ریش سفید دارد، ادامه‌ می دهد: “من ایستاده‌ بودم وداشتم خودم را گرم می کردم. نزدیک ساختمان مدرسه‌ بودیم ناگهان صدای انفجاری دنیا را پیش چشمم تاریک کرد. ابتدا خیال کردم خاک توی چشمانم فرو رفته‌ است. دستم را روی چشمانم گذاشتم ونشستم. نمیدانستم شب است یا روز-هیچ چیزی را نمی دیدم”.

“من روی زمین افتاده‌ بودم وتنها صدای فریاد مردم را می شنیدم. چند نفر بلندم کردند وخاک وخاشاک روی بدنم را تمیز کردند. ناگهان صدای پدرم را شناختم که‌ می گفت، خانه‌م خراب شد این همه‌ خون چیست؟ من  هم نمیدانستم از کدام خون حرف می زند”.

مقداری چشم چپم دید پیدا کرد دوستم به‌ اسم “علی عزیزی” را دیدم. دستهایش قطع شده‌ بود ودو دوست دیگرم هم زخمی بودند. زنان گریه‌ می کردند وصورتشان را چنگ می زدند. هنوز گرد وخاک بود، یادم هست‌. در روستایمان یک تویوتای ۲۰۰۰ بود که با آن مارا به‌ بیمارستان بانه‌ رساندند. من از پدرم می پرسیدم چشمم چی شده ‌است چرا درد دارد؟ هیچی نمی بینم. پدرم هم تنها گریه‌ می کرد ومیگفت چیزی نیست پسرم.

از بیمارستان بانه‌ به ‌تبریز اعزام شدم. چهل روز آنجا ماندم، پدرم سواد نداشت برای همین عمویم هم ما را همراهی می کرد. پزشکان به‌ عمویم گفته‌ بودند که‌ هیچ کاری از دستشان ساخته‌ نیست. چشمش را از دست داده‌ است وتنها می توانند یک چشم مصنوعی در آن بگذارند که‌ خالی نباشد”.

من هم باوجود بچگی می دانستم از دست دادن یک چشم چه‌ فاجعه‌ایی است. برای همین می گفتم کی خوب میشوم؟ پزشکان وپدرم تاکید می کردند، که‌ چیزی نیست به‌ زودی خوب می شوی.  من هم حرف آنها را باور کرده‌ بودم. وقتی به‌ روستایمان برگشتم به‌ مدرسه‌ رفتم وانتظار داشتم خوب شوم وپدرم هم هر بار حرفی می زد”.

بعد ازنزدیک دوماه روزی یکی ازدوستانم در مدرسه‌ به‌ من گفت، دارن بهت دروغ می گویند. شما یک چشمت را از دست داده‌ای ودیگر هم خوب نمی شوی. من هم از شدت عصبانیت با سنگ به‌ پنجره‌های خانه‌ پدرم می زدم که‌ چرا بهم دروغ گفته‌اند. پدر ومادرم هم فقط گریه‌ می کردند وتلاش می کردند آرامم کنند.

“امید حیرانی” که‌ لباس کردی قهوه‌ایی پوشیده‌ است می گوید: “دیگر هیچ امیدی برای مدرسه‌ رفتن نداشتم. وقتی بچه‌ها به‌ چشمهایم نگاه می کردند اعصابم خرد می شد، از سویی وضعیت مالی پدرم هم خیلی بد بود برای همین ترک تحصیل کردم و به‌ چوپانی وکارگری مشغول شدم”.

“۱۷ سال پیش ازدواج کردم. پدرم هم فوت کرد وسرپرستی یک خواهر وبرادرم بر عهده‌ من بود. از سویی دیگر مانند همیشه‌ با فقر دست به‌ گریبان بودیم. مادرم که‌ بامن زندگی می کند مریض است وباید هر چند وقت یکبار پیش پزشک برویم. دوسال پیش هم طرف راست بدنم بر اثر سکته‌ صدمه دید وحالا نمی توانم کار کنم وهرماه هم خودم کلی هزینه‌ پزشکی دارم. تنها امیدم افراد خیر است که‌ کمکم می کنند”.

“امید” ادامه‌ می دهد: “حالا دودختر ویک پسر دارم. دختر بزرگم درسش خیلی خوب بود، اما به‌ دلیل فقر مالی خواستم دیگر او رابه‌ مدرسه‌ نفرستم، زیرا توانایی تقبل هزینه‌اش را نداشتم،اما یک خیرهزینه‌ تحصیل او را تقبل کرد. دختر کوچکم که‌ سوم ابتدایی است مشکل شنوایی دارد چندین بار پیش پزشک رفتیم، هزینه‌ عملش ۵ میلیون تومان است اما نتوانستم آن را تامین کنم”.

امید درمورد پیگیری پرونده‌اش می گوید: “آن موقع پدرم از ترس اینکه‌ مشکلی برایش پیش نیاید، در بیمارستان نگفته‌ بود بر اثر انفجار مین من چشمم را ازدست داده‌ام وگفته‌ بود براثر شیشه‌ بوده‌ است. برای همین خودم چند سال پیش دنبال پرونده‌ام را گرفتم، پیش چند وکیل رفتم وبا وجود اینکه‌ زیاد هزینه‌ کردم هیچ نتیجه‌ایی نگرفتم حالا پرونده‌ام پیش وکیلی دیگر است که‌ امیدوارم به‌ نتیجه‌ برسد”.

امید می گوید: “خانه قدیمی‌ که‌ در آن ساکن هستم را با برادران وخواهرانم شریک هستم. پرونده‌ام هم در فرمانداری بانه‌ است، این درحالی است که‌ شورای روستا ومردم محلی همه‌ شاهد هستند که‌ بامین چشمم را از دست داده‌ام”.

امید حیرانی با اندوه‌ زیاد ادامه‌ می دهد: “حالا چشم چپم هم مشکل پیدا کرده‌ است. دوسال پیش درتبریز عملش کردم، اگر گرد وخاک وجود داشته‌ باشد ویا خودم ناراحت باشم خیلی درد دارد. از سویی دیگر اگر داروهایم را به‌ دلیل سکته‌ استفاده‌ نکنم خیلی درد میکشم”.

امید درپایان می گوید: “متاسفانه‌ با وجود پاکسازی هایی که‌ صورت گرفته‌ هرسال شاهد انفجار مین وقربانی شدن افراد بی گناه هستیم که‌ از مسئولین امر خواستارم به‌ وضعیت این افراد رسیدگی کنند، زیرا وضعیت بد معیشتی از دست دادن یک عضو بدن را از یاد ما برده‌ است”.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *